ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

روزهای من و نی نی

ورود نینی

1393/2/25 9:25
نویسنده : مامان مهربون
482 بازدید
اشتراک گذاری
عشقم,پسرم,همه وجودم شرمندتم خیلی وقته نتونستم ببیام و از روزانه هات،شیرین زبونی هات بنویسم. الهی فدات بشم امروز پنجشنبه 25اردیبهشته1393هستش. بابایی رفته سر کار. شما و خواهر گلت خواب تشریف دارید. خداروشکر دیشب یه خونه و یه زمین خریدیم واسه ساختو سازالبته چند تا از زمینامونو فروختیم. وجود تو خیر برکت زیادی واسمون داشت. وجود خواهرت هم خیلی واسمون خیروبرکت آورد. ایشالا همیشه تنتون سالم باشه عزیزای من. جونم واست بگه که وقتی رفتم بیمارستان واسه زایمان خیلی غصه میخوردم که باید حداقل دوشبو بدون تو بخوابم بدون لمست بدون دیدنت بدون آغوش گرمت خیلی واسم سخت بود وسخت گذشت. خدا میدونه چقدر گریه کردم و چی کشیدم از دوریت. مخصوصا وقتی بابا بهم گفت تو خونه دنبالم میگردی و صدام میزنی،نمیدونی با اون حال بدم ،با اون همه بخیه و شکم درد چقدر گریه کردم،دیگه اصلا نمیتونستم صحبت کنم الان بعد از گذشت سه ماه که دارم واست مینویسم بغض گلومو گرفته خیلی سخت بود.اخه هیچوقت از هم دور نشده بودیم. به هرحال با همه سختی ها فردای زایمان مرخص شدم خیلی خوشحال بودم که میخوام بیام کنارت. اومدمو بغلت کردم کلی گریه کردم یادمه شکمم درد میگرفت وقتی گریه میکردم. بهت گفتم واست نینی اوردم. خیلی خوشحال شده بودی. همش نگاه اجی مارال میکردی و ذوق میکردی وبه خاله و دایی علی نشونش میدادی. اما از دست من ناراحت بودی واسه همین یک ساعت اول خیلی کم میومدی کنارم. من تو این مدت خیلی هواسم بود تا کاری نکنم که حس حسادت در تو رشد کنه واسه همین خداروشکر نسبت به خواهرت خیلی دلسوز هستی. روزای اول با آغوش گرفتنت و پودر زدن به بدنت خیالت راحت میشد که هنوز واسم عزیزی. به مرور حضور خواهرت واسه هممون جا افتاد. خیلی دوسش داریم و واسه هرسه تاییمون عزیزه. خدا هردوتونو واسم حفظ کنه. تا دوماهگی مارال هروقت تعویض پوشک داشت تو هم میومدی میخوابیدی و میگفتی مامان پودر. یعنی واسم پودر بزن. البته بیشتر شبها. نصف قوطی پودر بچه توسط شما تو خونه تو پله ها روی فرش ریخته شد. حتی یه عکس هنری هم ازت گرفتم که پودرا رو ریختی و اثر دستت روی موکت مونده بود. بعدا عکسشو واست میزارم. دیگه اینکه عشق پسونک بودی. خودت که مرتب پستونکاتو یا گم میکردی یا پاره هفتهای یکی دوتا واست میخریدیم. وقتی هم چشم منو دور میدیدی پستونک مارال تو دهنت میزاشتی. یا اینکه یواشکی ورش میداشتی و فرار میکردی بعد میگفتی این چیه و با خنده میزاشتی تو دهنت. منم دعوات نمیکردم. البته دیگه این عادتو نداری خداروشکر ولیگاهی وقتها میخوای پستونک خودتو بدی به مارال جون. که من اجازه نمیدم. خیلی دوسش داری گهوارشو تاب میدی. واسش لالایی میخونی. تا گریه میکنه میگی اومدم. از خواب که پا میشه میگی که پوشکشو عوض کنم. بلوزتو میزنی بالا که بهش شیر بدی. الهی من دورت بگردم حسابی مامان شدی واسه خودت قند عسلم. جونم واست بگه که خواهرتو به عنوان عضوی از خانواده قبول داری ونمیزاری کسی با خودش ببرتش. حتی وقتی میریم خونه پدربزرگت و موقع خداحافظی عمه هات مارالو بغل میکنن و با تو بای بای میکنن میگی که باید نینی هم با ما بیاد و گریه میکنی. فدات بشم. گاهی وقتها میگی میخوام بغلش کنم یا میخوای بزارمش روی پاهات. خیلی خیلی دوسش داری. البته گاهی وقتها کله میکردی و خسته که میشدیمیزدی تو سر خواهرت تا من ناراحت بشم. الانم گاهی پتوشو ور میداری میندازی رو خودت. منو بابایی عاشقتیم خیلی زیاد وقتی میخوابی دلمون خیلی واست تنگ میشه من که گریم میگیره. تحمل یه لحظه دوریتونو ندارم. میبوسمت و به خدا میسپارمت
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)