دوران شیرین بارداری
٣١/٤/١٣٩٠بازم خوابتو دیدم.الهی فدات بشم.داشتم بهت غذا میدادم.وای که چه لذتی داشت.امروز بابا رفت عسلویه.
16/5/1390 رفتم سونوگرافی.با خاله فاطی.فهمیدم تو قندعسل من یه پسر گل هستی نمیدونی چقدر خوشحالم تورو دارم.خاله فاطی خیلی بیتابه بدنیا بیای.زنگ زدم بابایی کلی خوشحال شد .بیشترازهمیشه عاشقتم.امروز اولین باری که شروع به تکان خوردن کردی خدارو شکر میکنم واسه همین رفتم سیدمحمد و واست دعا کردم
/1390/5/28/حرکاتت تندتر شده فدات بشم الهی دیونتم
10/8/1390 امروز سونو دادم یک کیلو و نیم وزنت بود گل پسرم تاج سرم
20/8/1390 بابا دیگه نمیره عسلویه مرخصی پزشکی گرفته.بابا فست فود باز کرده.من پابه پای بابا الیاس دارم کارمیکنمبا این وضعیت شکمم خیلی اذیت میشم اما اونقدر عاشق باباتم که نمیتونم تنهاش بزارم
28/9/1390بیمارستان بستری شدم بدلیل دفع پروتئین خیلی وحشتناک بود زایمان طبیعی رو با چشم خودم دیدم