ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

روزهای من و نی نی

مهمانی

گل پسرم ،قندعسلم امروز بعدازظهر با خاله فاطی رفتیم خونه دوستم  .اونجا بیشتر از همیشه بهت افتخار کردم.آیلین  دختر نرگس جون یه مقدار لوس بود.اسباب بازیهاشو نشون تو میداد و بهت میگفت بگیر،اما تا تو میخواستی بگیری داد میزد و بهت نمیداد     اما تو یه پسر فهمیده و کاملا با وقار بودی.اصلا اصراری نمیکردی که باید بهت بده.همین که گفتم مامان مال خودشه نمیخواد بده،حرفمو گوش کردی.خیلی متین نشسته بودی.با اینکه ایلین همش تورو تحریک میکرد،اما تو محلش نمیزاشتی.  الهی فدات بشم.میدونم اگه یه بچه دیگه بود کلی دعوا راه مینداخت و جیغ میزد ،ولی تو پسر گل منی.الهی دورت بگردم    به بابایی گفتم فردا واست یه تاب  خوشگل از ا...
20 خرداد 1393

کلمه و اصطلاح

قربونت برم شما هنوز نمیتونی خوب حرف بزنی  حرف زدنت طوریه که فقط منو بابایی متوجه میشیم تقریبا  . بدوبدو=پستونک ترس=میترسم اب بده بییم=بریم داداش=میکاییل عزیزم،کیک،مامان،بابا،اب،منا,عمه بدوبدوگ=بابابزرگ اویا=پویا   ...
3 خرداد 1393

بزرگوار

گل پسرم،قند عسلم خیلی دوستت دارم .اول اینو بگم که حسابی منو شرمنده کردی  بعد از مسواک زدن میخواستی مسواکتو با خودت به تختت ببری،من اجازه ندادم و مسواکتو گرفتم ناراحت شدیو گریه کردی منم عصبانی شدم و داد زدم سرت و دعوات کردم گذاشتمت تو تختت و تو با اون حال گریه واسم بوس فرستادی الهی فدات بشم با این که دعوات کردم منو بوسیدی و من شرمنده شدم که تو بزرگوارتر از منی من از تو خیلی چیزا یادگرفتم عشق من   امروز دو سال و چهارماهو دوروزته  دعوت بودیم خونه پدربزرگت  کلی با میکاییل و مانی بازی کردی عمه هاتم قربون صدقت رفتن  خیلی دوستت دارن       ...
3 خرداد 1393

ورود نینی

عشقم,پسرم,همه وجودم شرمندتم خیلی وقته نتونستم ببیام و از روزانه هات،شیرین زبونی هات بنویسم. الهی فدات بشم امروز پنجشنبه 25اردیبهشته1393هستش. بابایی رفته سر کار. شما و خواهر گلت خواب تشریف دارید. خداروشکر دیشب یه خونه و یه زمین خریدیم واسه ساختو سازالبته چند تا از زمینامونو فروختیم. وجود تو خیر برکت زیادی واسمون داشت. وجود خواهرت هم خیلی واسمون خیروبرکت آورد. ایشالا همیشه تنتون سالم باشه عزیزای من. جونم واست بگه که وقتی رفتم بیمارستان واسه زایمان خیلی غصه میخوردم که باید حداقل دوشبو بدون تو بخوابم بدون لمست بدون دیدنت بدون آغوش گرمت خیلی واسم سخت بود وسخت گذشت. خدا میدونه چقدر گریه کردم و چی کشیدم از دوریت. مخصوصا وقتی بابا بهم گفت تو خونه دن...
25 ارديبهشت 1393

بیمارستان

عزیزای دلم مامانو آشپاله کردن دستام سوراخ سوراخ شده. خیلی خیلی دارم غصه میخورم که تو این بیمارستان بستری شدم هرچند ازاولش هم راضی نبودم بیام. چون از وضعیتش خبر داشتم اما عمه سودی به بابا گفته بود اینجا خوبه و رسیدگی میکنن وخلاصه همه چی okهست. پسر گلم از الان بهت بگم زنتو تو یه بیمارستان خوب باید بستری کنی تو هر شرایطی که باشی باید به راحتی زنت فکر کنی و بهترین شرایط رو واسش فراهم کنی  همین الان شلنگ سرمم از تو انژیو در اومد خون و سرم ریخت دارم میمیرم اصلا کارشونو بلد نیستن از دست بابا الیاستون خیلی ناراحتم فعلا بوس تا بعد
15 بهمن 1392

حلالم کن

گل پسرم فرصتی واسه نوشتن ندارم آخه الان بیمارستان هستم از دیشب بستری شدم قراره چند ساعت دیگه خواهر گلتو بدنیا بیارم .خیلی خوشحالم که خدا یه دخمل به جمع خوانوادگیمون اضافه کرده از طرفی دارم از دوریت غصه میخورم تا حالا ازت جدا نشده بودم دوستتون دارم مامانی رو حلال کنید اگه دیگه منو ندیدید بدونید مامان همیشه عاشقتون بوده تو بابات و مارال جون میبوسمتون عزیزای دلم ...
15 بهمن 1392